-
سه شنبه, ۲۰ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۲۷ ق.ظ
-
۴۷۳
دانلود کتاب PDF کیمیاگر رایگان
معرفی کتاب کیمیاگر
کتاب کیمیاگر از آثار معروف و پرفروش نویسندهی برزیلی، پائولو کوئیلو، داستانیست جذاب از روح بیقراری که در جستوجوی سلوک و رسیدن است.
کیمیاگر (The Alchemist) با سبکی مشابه به داستانهای شرقی روایتگر قصۀ پسر جوانی به نام سانتیاگو است که زادگاهش را رها و به شمال آفریقا میرود تا در نزدیکی اهرام مصر گنجی مدفون شده را پیدا کند. او در مسیرش، با زنی کولی، مردی که خودش را پادشاه میداند و یک کیمیاگر آشنا شده و نیز عاشق فاطمه، دختر صحرا میشود. همهی آنها هدایتگر سانتیاگو در مسیر جست و جویش هستند. پائولو کوئیلو (Paulo Coelho) در این اثر از جملات قصار و پرمعنایی استفاده کرده که به سهم خود داستان را بسیار زیبا و دلنشین کرده است.
نویسنده در این رمان به مخاطبان خود این مفهوم را میرساند که اگر در زندگی هدفی پراهمیت دارند، هیچوقت آن را غیرقابل دسترس ندانند و برای آن تلاش کنند چرا که هر چه بیشتر ادامه دهند بیشتر شایسته نتیجهای والا خواهند بود. سانتیاگو در طول سفر خود احساساتی از قبیل اشتیاق، ترس، تنهایی، عشق و حتی شکست را تجربه میکند اما همچنان مصمم به راه خود ادامه میدهد.
کوئیلو در این کتاب با اتکا به نقد از زندگی روزمره، همهچیز را با تخیل شروع میکند اما در آخر آنچه برای خواننده روشن است تحقق رویا و آرزویی است که محال پنداشته شده بود. سانتیاگو نمادی از تمامی انسانهایی است که میخواهند برای رسیدن به اهداف خود تلاش کنند، هرچند دیگران آن را حتی با قوه تخیل خود محال بدانند.
کیمیاگر که در بیش از 150 کشور دنیا انتشار و به بیش از 52 زبان ترجمه شده است، ایده اصلیاش از یکی از داستانهای هزار و یک شب و داستانی کوتاه به نام دو رویابین از خورخه لوئیس بورخس، گرفته شده است.
تا قبل از این اثر، پائولو کوئیلو دوران کاری پر فراز و نشیبی را از سر میگذراند، ولی با عزمی جزم نویسندگی را به عنوان یک شغل تمام وقت ادامه داد. از دیگر کتابهای او که در ایران به چاپ رسیده است، میتوان به خاطرات یک مغ، ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد، کوه پنجم، یازده دقیقه، کنار رود پیدرا نشستم و گریستم، شیطان و دوشیزه پریم، زهیر، ساحره پورتبلو، والکیریها، چون رود جاری باش اشاره کرد.
در بخشی از کتاب کیمیاگر میخوانیم:
جوان چوپان، ناامید از خانهی آن پیرزن خارج شد و با خود عهد کرد که دیگر هرگز به خوابها اهمیتی ندهد. همچنین به خاطر آورد که باید در طول روز به چند کار برسد؛ به دکان بقالی رفته و مقداری مواد غذایی خریداری کند. کتابش را با یک کتاب قطورتر مبادله کرده و بر روی نیمکتی در میدان اصلی شهر بنشیند تا نوشیدنی تازهای را که خریداری کرده بود، امتحان کند. چرا که روز گرمی بود و او موفق میشد کمی بدن خود را خنک کند. گوسفندان در دروازهی ورودی شهر و در اصطبل یکی از دوستان جدیدش بودند. او با مردم بسیاری در آن اطراف آشنا بود و به همین خاطر بود که مسافرت را بسیار دوست داشت.
او همیشه دوستان جدیدی به دست میآورد و نیازی نداشت تا تمام وقتش را با زندگی مداوم با آنها بگذراند. آنچه که در مورد صومعه اتفاق میافتاد معمولاً به این امر منتهی میشود که آنان به بخشی از زندگی ما تبدیل میشوند. در آن صورت، اگر خودمان را براساس آنچه که دیگران از ما میخواهند تغییر ندهیم، آنان ما را به باد انتقاد میگیرند. چراکه مردم فکر میکنند به درستی میدانند که دیگران چگونه باید زندگی کنند. حال آنکه، هر یک از آنان نمیدانند، خودشان چگونه باید زندگی کنند.
همانند آن زن تعبیر کنندهی خوابها که نمیدانست چگونه آنها را به واقعیت تبدیل کند. از آنجا که، با کارگاه بازرگان سه روز فاصله داشت، تصمیم گرفت قبل از آنکه با گوسفندانش به سمت صحرا حرکت کند، منتظر بشود تا کمی آفتاب فروبنشیند.
همچنین بخوانید:
در بخشی از کتاب کیمیاگر میخوانیم:
به دختر بازرگان فکر کرد. مطمئن بود که او تا الآن ازدواج کرده است. شاید با یک نانوا یا چوپان دیگری که میتوانست کتاب بخواند و برایش داستانهای جالب تعریف کند. درهرحال او تنها پسر منطقه نبود. از اینکه نظر ساربان را آنقدر خوب فهمیده بود تعجب کرده بود. شاید او هم آن زبان جهانی را که دربارهی گذشته و آیندهی همهی انسانها بود فراگرفته بود. مادرش به آن «حس ششم» میگفت. پسر کمکم میفهمید که بصیرت واقعاً غرقشدن ناگهانی روح در جریان جهانی زندگی است؛ همانجایی که گذشتهی همهی انسانها به هم متصل میشود و ما میتوانیم همهچیز را بفهمیم، چون همهچیز آن جا نوشته شده است.
پسر با بهیادآوردن بلورفروش گفت: «مکتوب.»
صحرا در بعضی از قسمتها کلاً از شن و در بعضی قسمتها سنگی بود. وقتی صخرهای راه کاروان را میبست، مجبور بودند آن را دور بزنند. اگر به یک منطقهی بزرگ سنگی میرسیدند، مجبور بودند مسافت زیادی را دور بزنند. اگر شنها برای سُم حیوانات بیشازحد نرم بودند، بهدنبال راهی میگشتند تا شن کمی مقاومتر شود. در بعضی از قسمتها زمین پوشیده از نمک خشکشدهی مردابها بود.
در چنین قسمتهایی حیوانات از حرکت بازمیایستادند و ساربانها مجبور بودند پایین بیایند و از بار آنها کم کنند. ساربانها در چنین زمینهای خیانتکاری بارها را خودشان بر دوش حمل میکردند و بعد از عبور از آن جا دوباره بارها را روی حیوانها میگذاشتند. اگر یکی از راهنماها مریض میشد یا میمرد، ساربانها با قرعهکشی راهنمای جدیدی انتخاب میکردند.
تمام اینها فقط به یک دلیل مهم اتفاق میافتادند؛ صرفنظر از اینکه چند بار دور میزدند یا مسیر را تغییر میدادند، کاروان همیشه بهسمت یک نقطهی جغرافیایی از روی قطبنما حرکت میکرد. بعد از اینکه موانع تمام میشدند، کاروان به مسیر اصلیاش برمیگشت و بهسمت ستارهای میرفت که مکان واحه را نشان میداد. وقتی مردم آن ستاره را میدیدند که در آسمان سحرگاه میدرخشد، میفهمیدند که در مسیر درست بهسمت آب، درختان نخل، پناهگاه و باقیِ مردم هستند.