-
دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۲۲ ب.ظ
-
۸۴۳
معرفی کتاب مایکل وی؛ جلد اول
کتاب مایکل وی؛ جلد اول زندانی سلول ۲۵ رمانی خواندنی از ریچارد پل اوانز است. مایکل وی پسری چهاردهساله است که با کشف کردن استعدادهایش، به سختیها و گرفتاریهای عجیبی دچار میشود.
اگر از داستانهای ماجرایی لذت میبرید، کتاب مایکل وی؛ جلد اول را با ترجمهی فرانک معنویامین بخوانید.
دربارهی کتاب مایکل وی؛ جلد اول
کتاب مایکل وی؛ جلد اول از مجموعهی مایکل وی، نوشته ریچارد پل اوانز است. مایکل وی پسری چهاردهساله است که استعدادهایش را کشف کرده است اما اتفاق عجیبی رخ میدهد و او را گرفتار سختیها و ماجراهای باورنکردنی میکند. همه فکر میکنند مایکل به سندروم تورت مبتلا است. یک نوع بیماری مغزی نادر که شخصِ مبتلا بیاختیار صداها و کارهایی انجام میدهد که نمیتواند کنترلشان کند. اما ماجرا این نیست. مایکل، یک پسر معمولی نیست. او یک پسر الکتریکی است که میتواند از دستهایش انرژی الکتریکی ساطع کند...
کتاب مایکل وی؛ جلد اول را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران داستانهای فانتزی و پرماجرا از خواندن کتاب مایکل وی؛ جلد اول لذت میبرند. اگر نوجوانی را میشناسید که به داستانهای تخیلی و فانتزی علاقهمند است، کتاب مایکل وی؛ جلد اول را به او هدیه بدهید.
دربارهی ریچارد پل اوانز
ریچارد پل اوانز ۱۱ اکتبر ۱۹۶۲ در سالت لیک، یوتا متولد شد. او با نوشتن داستان جعبهی کریسمس که برای فرزندش نوشته بود، مشهور شد و کمی بعد ماجراهای مایکل وی را منتشر کرد.
بخشی از کتاب مایکل وی؛ جلد اول
«دوتا آخری رو پیدا کردین؟» صدای پشتِ تلفن عصبانی و خشن بود، درست شبیه صدای کشیدهشدن لاستیکِ ماشین روی خردهشیشههای شکسته.
مرد خوشلباسِ آنطرفِ خط جواب داد: «هنوز نه. هنوز نه؛ ولی فکر میکنیم نزدیک شدیم و اونها هنوز نمیدونن ما دنبالشونیم.»
«فکر میکنی نزدیک شدین؟»
«اونها دوتا بچهن وسط یه میلیارد بچه، پیداکردنشون مثل پیداکردن یه گمشده توی چینه.»
«این چیزیه که میخوای من به شورا بگم؟»
«به هیئتمدیره یادآوری کن من همین الانم پونزدهتا از هفدهتا بچه رو پیدا کردهم. من یه جایزهٔ یکمیلیون دلاری برای پیداکردن دوتا آخری تعیین کردهم. ما کلی عنکبوت داریم که دارن نت رو زیرورو میکنن و یه تیم تحقیقاتی کامل که اسناد جهانی رو برای پیداکردن اونها بررسی میکنن. خیلی طول نمیکشه ردّشون رو بزنیم، یا اینکه اونها بالاخره تو یکی از تلههای ما میافتن.»
صدا بهتندی جواب داد: «زمان بهنفع ما نیست. اون بچهها همینالانم سنِشون رفته بالا. خودت بهتر میدونی تغییر دادنشون توی این سن مصیبته.»
مرد خوشلباس درحالیکه با خودکارِ در سُرخش روی میز ضرب گرفته بود گفت: «من این رو بهتر از هر کسی میدونم؛ ولی من هم شیوههای خودمو دارم و اگه اونها تغییر نکنن، گزینهٔ سلولِ ۲۵ همیشه جواب میده.»
سکوتی طولانی برقرار شد و بعد صدای پشتِ خط با حالتی شوم در جواب گفت: «بله. سلول ۲۵ همیشه هست.»