-
پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۱۶ ب.ظ
-
۳۸۹
معرفی کتاب مردی به نام اوه
کتاب مردی به نام اوه نوشته فردریک بکمن، نخستین رمان این نویسنده سوئدی است که با استقبال چشمگیری در جهان رو به رو شد و به سی زبان ترجمه شد. مردی به نام اوه داستانی تراژیک و همزمان طنزآلود دارد که با انگاهی انتقادی به نقد جهان مدرن و روابط انسانی حاکم بر آن میپردازد.
در سال ۲۰۱۵ فیلمی با همین عنوان نیز روی پرده رفت که نامزد شش جایزه و شد و فیلم منتخب سوئد برای اسکار بهترین فیلم خارجی زبان نیز بود. نشر نون این کتاب را با ترجمهی فرناز تیموراف در اختیار خوانندگان قرار داده است.
دربارهی کتاب مردی به نام اوه
مجله آلمانی اشپیگل درباره مردی به نام اُوِه نوشته است: «کسی که از این رمان خوشش نیاید بهتر است هیچ کتابی نخواند!»
مردی به نام اوه، داستان آشنایی پیرمرد سوئدی بداخلاقی است که در فکر خودکشی است و یک روز با یک خانوادهی ایرانی که قرار است همسایهی او شوند، ملاقات میکند و آشنا میشود. هرچند که برخورد اولیه چندان خوب نیست و به خاطر تصادف اتومبیل خانواده ایرانی با صندوق پست اوه است اما این آشنایی حال و روز پیرمرد را تغییر میدهد و هرچند که او سعی میکند همان ظاهر خشن و خشک وعصبانی را حفظ کند، اما در دل نرم میشود و دوستی عجیب و خاصی بینشان شکل میگیرد.
کتاب مردی به نام اوه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب مردی به نام اوه فضای خاصی دارد که همزمان میتواند احساس غم و شادی را در شما بیدار کند. اگر کتابی با داستان پردازی قوی و محکم دوست دارید و در عین حال از طنز پنهان در لایههای داستان لذت میبرید، کتاب مردی به نام اوه شما را سرحال میاورد.
دربارهی فردریک بکمن
کارل فردریک بکمن نویسنده و وبلاگنویس سوئدیست که در دوم ژانویه ۱۹۸۱ در استکهلم به دنیا آمده است. پیشترها شهرت بکمن در سوئد بهخاطر وبلاگنویسی بود. او برای روزنامههای مختلف مقاله مینوشت و همکاریاش را با مجله مترو هم شروع کرد.
در سال ۲۰۱۲ کتاب مردی به نام اوه را نوشت که همان سال بیش از ۶۰۰ هزار نسخه از آن فروش رفت. این کتاب در حال حاضر به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده، رتبه اول پرفروشهای سوئد و نیویورک تایمز را از آن خود کرده و فیلم برگرفته از کتاب با همین نام در ۲۰۱۶ در سینماهای جهان اکران شد. او با همسر ایرانی خود دو فرزندش ساکن سوئد است. از آثار دیگر او میتوان به تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند، مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است، بریت ماری اینجا بود و شهر خرسها اشاره کرد.
جملاتی از کتاب مردی به نام اوه
«مرد فربه پشت پلکسی گلاس موهایش را رو به عقب شانه زده و دستهایش از بالا تا پایین خالکوبی دارد. اُوه با خود فکر میکند همین که مویشان را جوری درست میکنند که انگار یک بسته مارگارین رویش خالی کردهاند بس نیست، باید بدنشان را هم از ریخت بیندازند؟ تازه، خالکوبیهایش هیچ درونمایهای هم ندارند، فقط یک مشت نقشونگارند و آیا یک انسان بالغ و سالم به میل خودش با خودش چنین کاری میکند؟ با بازوهایی توی شهر دوره میافتد که شبیه آستر کت هستند؟
اُوه توضیح میدهد: «دستگاهتون کار نمیکنه.»
مرد پشت پلکسی گلاس میگوید: «نمیکنه؟»
«چی نمیکنه؟»
«خب... دستگاه... کار نمیکنه.»
«اینو که خودم گفتم!»
مرد پشت پلکسی گلاس با تردید نگاه میکند.
میپرسد: «کارتتون خراب نشده؟ نوار مغناطیسیاش کثیف نیست؟»
اُوه قیافهای به خود میگیرد که انگار مرد پشت پلکسی گلاس تواناییهای جنسیاش را زیر سؤال برده. مرد پشت پلکسی گلاس ساکت میشود.
اُوه اشارهکنان به مرد میگوید: «محض اطلاع بگم که نوار مغناطیسی کارتم هیچم کثیف نیست.»
مرد پشت پلکسی گلاس با سر تأیید میکند. سپس فکر دیگری به ذهنش میرسد و سرش را با تأسف تکان میدهد. سعی میکند به اُوه توضیح دهد که دستگاه «قبلاً سالم بوده.» از نظر اُوه، این کار بیربط است، چون دستگاه در آن لحظه آشکارا خراب است. مرد پشت پلکسی گلاس از اُوه میپرسد پول نقد همراهش است. اُوه پاسخ میدهد که این موضوع هیچ ربطی به مرد پشت پلکسی گلاس ندارد. سکوت سنگینی حکمفرما میشود.»
دانلود