-
پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۳۲ ب.ظ
-
۶۱۴۱
معرفی کتاب آبنبات هلدار
آبنبات هلدار داستان طنزی از زبان یک کودک بجنوردی است که برادرش به جبهه میرود و اسیر میشود.
مهرداد صدقی کتاب آبنبات هلدار را نوشته است و نشر سوره مهر آن را منتشر کرده.
درباره کتاب آبنبات هلدار
کتاب آبنبات هلدار نوشته مهرداد صدقی داستانی طنز از حالو هوای پشت جبهه در دوران دفاع مقدس است.
این داستان از زبان یک کودک بجنوردی به نام محسن روایت میشود که برادرش به جبهه میرود. محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانوادة پنجنفری است.
آنها همراه مادربزرگشان در یکی از محلههای قدیم بجنورد زندگی میکنند. فضای داستان سرتاسر ماجراهای خندهدار و حیرتآور است؛ ماجراهایی که محسن آنها را ایجاد میکند. یکی از نقاط قوّت کتاب توانایی نویسنده در نشاندادن فضای پشت جبهههاست؛ نویسنده نشان میدهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمرة خود را میگذراندند و سرگرمیهای خاص خود را داشتند.
در کتاب آبنبات هلدار، نویسنده نشان میدهد، در سالهایی که به ظاهر برای بسیاری یادآور روزهای جنگ است، بخش عمدهای از مردم ایران زندگی شاد و پُرماجرایی داشتند؛ زندگیای همراه با خنده و سرزندگی.
این کتاب، برای کسانی که از روزگار دهة ۱۳۶۰ خاطرات نوستالژیک دارند، برای نسل امروز هم، که دوستدارِ موقعیتهای طنزِ کُمیکاند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. محسن، قهرمان داستان، از روزگاری میگوید که مردم با مسائل ساده شادیهای بزرگی میآفریدند، مثلِ اولین تجربة رفتن به سینما؛ دیدنِ اولین تلویزیون رنگی؛ تجربة حضورِ نخستین خوراکیهای لوکس در خانة مردم. انجامدادنِ کارهای ساده برای محسن به ماجراجوییهایی تبدیل میشود که کمتر از هفتخان رستم نیست؛ کارهایی مثل رفتن به مدرسه و پخش آش نذری یا پخشِ کارتِ عروسی برای محسن ماجراهایی را رقم میزند.
خواندن کتاب آبنبات هلدار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر علاقهمند به شنیدن خاطرات شیرینی هستید که در دوران جنگ و دفاع مقدس در پشت جبههها پیش میآمد خواندن کتاب آبنبات هلدار را به شما پیشنهاد میکنیم. هریک از داستانهای این کتاب دنیایی است پُر از خنده و نشاط.
جملاتی از کتاب آبنبات هلدار
بیبی قشقرقی به راه انداخت که بیا و ببین. با این حرفها که «شما منِ آدم حساب نِمکنین.» و «من آرزوی دیدن عروسی نوهمِ باید به گور ببرم.» و «منِ بگو که یک بسته روشورِ امروز تو حموم تموم کردم.» و ... خلاصه، از آنجا که ماندنِ من هم بهتنهایی صلاح نبود، همه به سمت خانۀ عروس راه افتادیم. البته همه که نه.
عمو جواد و زنعمو هاجر نیامدند؛ چون توی مشهد زندگی میکردند و عمویم نتوانسته بود مرخصی بگیرد. عمه بتول هم برای دلیل نیامدنش گلایه کرده بود چرا فرد دیگری را که او میپسندد برای محمد نمیگیریم؛ اما مسئله این بود که او اصلاً هیچکس را نمیپسندید و فقط دنبال بهانه بود تا بهانه بگیرد! مامان میگفت عمه بتول، وقتی جوان و مهربان بوده، یک نفر را میخواسته و او هم عمه بتول را؛ ولی یکدفعه، با اینکه عمه بتول هنوز هم او را میخواسته، او دیگر عمهام را نخواسته و از آنموقع اخلاق عمه بتول سگ شده! طفلکی، با اینکه چهل سالش شده بود، هنوز عروسی نکرده بود و میگفت: «مردا آدم نیستن.» یک بار از او پرسیدم: «یعنی منم عمه؟» و عمه جواب داد: «تا بچهای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه!»
برای خواندن جملات بیشتری از کتاب آبنبات هلدار نوشته مهرداد صدقی بخش نمونه کتاب را رایگان دانلود کنید.
فهرست کتاب آبنبات هلدار
• راز
• خواستگاری
• کارت اضافی
• پلاک دوازده به علاوۀ یک
• بفرمایید حلیم!
• عقابها و لاشخورها
• از سرِ نو قزل خانوم!
• آب دادنِ دسته گل!
• روز رفتن
• نامه
• عمل و عکسالعمل!
• چِلّه چِخده بهار گَلده
• بوی عیدی ...
• غروب سیزده
• خیانت در خیانت و اعترافات یک دروغچی
• قدم نورسیده
• روز خوب، روز بد
• بشقارداش
• چند درسِ خالنزدیک
• اولین موزی که نخوردم
• معتاد
• کیش و مات
• خانم اوشین، آقای دلار
• چشمداشت
• اولین موزی که خوردم
• از نگاه یاران
دانلود