-
جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۰۵ ب.ظ
-
۸۶۶
معرفی رمان ذهن بیمار دل عاشق:
داستان ذهنِ بیمار، دل عاشق روایتگر داستان زندگی دو جوان هست. تو در خود شکسته بودی و این شکسته بودن جرقه دیدارهای مکرر ما شد. تو آمده بودی تا من بفهمم برای عشق، قرامت دادن هنر است. هنری دردناک و سخت ولی شیرینتر از عسل. میدانستم تنها راه بودن ما در راه این عشق کنترل کردن رفتار توست. رفتن کوتاه مدتم شد پایان بودنت برای من ای کاش بازگردد روزهای بودنمان با درد….
دانلود در ادامه مطلب
دانلودرایگان رمان ذهن بیمار دل عاشق
قسمتی از رمان:
دکتر سایمون طبق عادت همیشگی، لیوان شیر را میان دستان همیشه سردش گرفت تا شاید دستان پر از ککومک چروکش که لرزشهای نامحسوسی داشت، کمی گرم شود. لبخندی به لیندا میزند و از او میپرسد:
– تو هنوز قانع نشدی زندگی اینجا خطرناکه؟
لیندا لبخندی میزند و پایش را بر روی پای دیگر میاندازد و میگوید:
- من توی این تیمارستان زندگی نمیکنم دکتر؛ من تو ویلای پدریم زندگی میکنم.
دکتر سایمون همانگونه که از شیر مینوشید، لبخندی زد و گفت:
– هنوز هم مثل پدرت داری لجبازی میکنی دختر جون. وقتی قراره استراحت کنی باید از تنش دور باشی. راستی چرا جواب دکتر رادالف رو نمیدی؟ گزینهی مناسبی میتونه برات باشه.
لیندا از روی صندلی بلند شد و گفت:
– دکتر از این بحث تکراری خسته شدم. شما که جواب من رو میدونید، چرا همیشه میپرسید؟ من تا زمانی که کسی قبول نکنه با شرایطم کنار بیاد، ازدواج نمیکنم.
دکتر دستش را زیر چانهاش گذاشت و ابروهایش را بالا انداخت. لیندا همانطور که دستش را در جیب روپوش سفید رنگش _که تا بالای زانویش بود_ کرد، میگوید:
– من اینجا زندگی میکنم، دوم اینکه الویت اولم کارمه، بعد زندگی… .
لیندا بلند دکتر را صدا زد و گفت:
– اصلاً چیکار به من دارید؟! عروسی ماری چه روزی شد؟ من لباسم رو آماده کردم فقط نمیدونم چه روزیه.
دکتر به ساعت مچیاش نگاهی انداخت و گفت:
– خب لیندا جان، عروسی ماری چهار روز دیگهست. من برم مطب، امروز مریض زیاد دارم.
دانلود رایگان این رمان