-
جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۱۱ ب.ظ
-
۴۹۷
معرفی کتاب بیمار خاموش
رمان بیمار خاموش از مجموعه رمانهای روز دنیای نشر سنگ و نوشته الکس مایکلیدیس است. این رمان یک اثر روانشناختی و تریلر است که یکی از پرفروشهای نیویورکتایمز در سال ۲۰۱۹ بوده است.
خلاصه کتاب بیمار خاموش
داستان بیمار خاموش درباره زنی هنرمند است که به خاطر بیماری روانی، همسرش را میکشد.
آلیسیا برنسون نقاش در یک روز گرم تابستانی، همسرش گابریل، عکاس مد و فشن را در خانه با سیم به صندلی میبندد و با اسلحه چندبار به سر و صورت او شلیک میکند. ماموران او را در حالی پیدا میکنند که با لباسی سفید و حالتی بهتزده بالای سر جنازه ایستاده، چاقویی کنار پایش افتاده و رگ دست خودش را هم زده است.
آلیسیا دستگیر و به بیمارستان فرستاده میشود. در بازجوییهای پلیس، آلیسیا هیچ حرفی نمیزند. او تا انتهای داستان خاموش میماند و سکوت او داستان را از یک تراژدی معمولی به چیزی فراتر، به یک راز و معما تبدیل میکند.
در بیمار خاموش نویسنده روی بخشی از روان انسانی انگشت گذاشته است که احساسات بیان نشدهاش را در آن مدفون میکند. احساساتی که به قول فروید هیچ وقت از بین نمیروند. فقط به شکل زنده مدفون میشوند و یک روز به شیوهای زشتتر سر برمیآورند.
داستان بیمار خاموش در پنج بخش و از زبان تئو، رواندرمانگر دادگاه و آلیسیا، البته دفتر خاطرات او، روایت میشود و هر چه پیش میرود خواننده را بیشتر درگیر پیچیدگیهای خود میکند.
خواندن بیمار خاموش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به رمانهای تریلر، معمایی و جنایی حتما این داستان رازآلود را بخوانند.
درباره الکس مایکلیدیس
الکس مایکلیدیس سال ۱۹۷۷ در قبرس از پدری قبرسی-یونانی و مادری انگلیسی به دنیا آمد. او در دانشگاه کمبریج ادبیات انگلیسی خواند و از موسسه فیلم آمریکا در لسآنجلس، لیسانس فیلمنامهنویسی گرفت. مایکلیدیس در سالهای ۲۰۱۳و ۲۰۱۸ دو فیلمنامه سینمایی نوشت و خیلی زود جایگاهش به عنوان فیلمنامهنویس تثبیت شد. اما سال ۲۰۱۹ به نوشتن رمان روی آورد و نامش سر زبانها افتاد.
بیمار خاموش اولین رمان مایکلیدیس است که به دلیل موفقیت شگفتش باعث شده در توصیف او، به جای فیلمنامهنویس، بیشتر از عبارت داستاننویس استفاده شود.
بیمار خاموش بلافاصله بعد از انتشار در اوایل سال ۲۰۱۹، در صدر پرفروشهای نیویورکتایمز و سایر فهرستها و سایتهای معتبر قرار گرفت و مدت زیادی در این فهرست باقی ماند.
جملاتی از کتاب بیمار خاموش
تئو رفت. تنها هستم. با نهایت سرعت این را مینویسم. زیاد وقت ندارم. در حالیکه هنوز جان دارم، باید این را بنویسم.
ابتدا فکر میکردم که دیوانهام. برایم آسانتر بود که فکر کنم دیوانهام، تا باور کنم که حقیقت این است. اما من دیوانه نیستم. نیستم.
نخستین بار که او را در اتاق درمان دیدم، مطمئن نبودم. چیز آشنایی در او دیدم، اما متفاوت... چشمانش را شناختم. نه از روی رنگش، از روی شکلش. از روی بوی سیگار و ژل پس از اصلاحش، طرز حرف زدنش، ریتم صحبت کردنش. اما نه از روی لحن صدایش که کمی فرق داشت. به همین دلیل مطمئن نبودم. اما دفعهٔ بعد که همدیگر را دیدیم، فهمیدم خودش است. کلماتی را گفت که دقیقاً در خانه گفته بود. آن کلمات مدام در خاطراتم زبانه میکشید:
«میخواهم به تو کمک کنم... میخواهم کمکت کنم تا همه چیز را عیان ببینی.»
همینکه این را شنیدم، چیزی در سرم جرقه زد و پازل ذهنیام کامل شد.
خودش بود.
چیزی در من زنده شد. نوعی غریزهٔ حیوانی وحشی. میخواستم او را بکشم. بکشم یا کشته شوم.
دانلود