-
جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۱۳ ب.ظ
-
۵۶۳
دانلود رمان کلاغ زاده ( جلد اول)
دانلود رمان کلاغ زاده ( جلد اول)
خلاصه:
نارون، همان کلاغ بد شگونی است که به خیالش هر فراز و نشیب زندگی را با قدمهایش بر هم میریزد
و اما؛ کسی از جنس عشق در قعر سیاهیِ روزهایش ناجیاش میشود!
ریسمانهای در هم پیچیدهای از عشقشان گاه به زندگیاشان استحکام میبخشد و گاهی دیگر لغزش است که این ریسمانها را رها میکند.
قسمتهایی از رمان:
روزهایم خو گرفتهاند به زوزهی گرگهای بیابان؛ یا شاید هم نالهی سگهای گرسنه در سوزِ زمستانیِ طاقت فرسا…
کلاغها صدا میدهند و این یعنی رگههای مردن کسی در قوممان قرار است بپیچد و کفتارها نخستین حاضرانی هستند که لاشهی جسمش را متلاشی میکنند!
سـ*ـینهام از فشار اندوهی ندانسته نبض میگیرد و هر لحظه امکان تکه، تکه شدنش بیشتر میشود.
چشم میبندم و به صدایِ جیرجیرکهای آواز خوان کنار چادر گوش میسپارم.
هماهنگ صدا میدهند و هر شب هم به تعدادشان افزودهتر میشود.
شب پر از تکرار و بیقراریست، پُر از سیاهی و خاموشی است!
آسمان روستایمان دیگر جایی برای حضور ستارهها ندارد. شاید هم زیادی شلوغ و دست و پاگیر شدهاند.
ناگهانی دلم پر میکشد برایِ آسمان شهر تهران و باغ آقا جانم!
پلک میزنم و چهرهام را در آیینهی چرک آلودِ بیبی سلطان برانداز میکنم.
پرستوهایِ چشمانم سالیان درازیست که خداحافظی کردهاند، یا بهتر است بگویم:
-آنها از حضور کلاغهای شومِ بیرحم، ترسیده دست به خودکشی زدهاند!
با رفتنِ بانو همه بدون اتلاف وقت، خداحافظی کرده و برای همیشه تنهایم گذاشتهاند.
آه سنگینم را از میان نفسهای داغی که از بدبختیهایم سرچشمه میگیرد خالی کرده و برای بار آخر، شکل و شمایلم را در آیینهی کدر بررسی میکنم.
خوفی عمیق در استخوانهای تنم میدود و تا به گلوگاهم میرسد.
خوب میدانستم که دوباره بغض بیخانمان در نزده قصد وارد شدن به گلویم را دارد.
صدا میآمد! صدای کشیده شدن پای کسی روی خاک و گِلهای اطراف چادر میآمد.
از چهرهام روی گرفتم و به دندانههای چوبی چادر سیاه رنگی که باعث بسته شدنش میشد، چشم دوختم. صدای قدمهایش نمیتوانست برای یک حیوان وحشیای باشد!
سایهاش تا به داخل نقش بست و قامت بلندش هویدای نشانیاش در ذهنم شد.
نفس حبس شدهام را با خیالی راحت خالی کرده و بیحرکت منتظر ماندم.
دستش را متوصل به پای شَلش کرد و چند قدمی به سمت جلو کشاندش. دیگر به یقین رسیده بودم که خودش است؛ اسحاق!
بینی منقاری شکل و ابروهای کمپشتش، لــباسهای پاره پورهاش و موهای فرش همگی دیدنی بودند.
صدای نفسهای تند و تیزش دوید و باری دیگر گلویم را فشرد.
-شهیفه، شهیفه باز کن اومدم ببرمت!
حرصی به جلو رفتم، چینهای بلند لــباسِ سیاهخاکستریام را با پای راستم جمع کردم و با دست چپ، دندانهها را ناگهانی گشودم.
با باز شدن دندانهها، نگاهم میخ لــبهای کبودش شد. نزدیکی به این لــبها، آغاز یک فاجعه بود برایم! آغاز یک مرگ، بدبختی، مصیبت!
حفرههای بینیاش با حرص باز و بسته میشدند؛ کمی جلو آمد و نفس زنان گفت:
-باز من رو بهم ریختی؟! تو آخر دیوانهام میکنی دختر! نگاه، نگاه چشمهای سبزش رو!
نگاه از لــبهای سیاه و ترک خوردهاش گرفتم و به چشمان سورمه کشیدهاش زل زدم.
بیشک، شیطان در این چشمها خانه کرده است که تا این حد خوفناکاند. چشمان سیاه حریصش، نگاه مشتاقش، غثیان را برایم به همراه داشت.
-حرف که نمیزنی؟ ها؟ باشه نزن! بریم زیر یه چادر درست میشه. شاید هم تا اون وقتها شد که خانهدار هم بشیم، ها؟ خدا رو چه دیدی…
کمی نزدیکتر از قبل شد. گرگِ چشمانش، قصد دارد که وحشیانه تنم را بدرد!
از لهجهی غلیظ حرف زدنش بیزار بودم، مانند یک روستایی اصیل حرف میزد و نمیتوانست کلمههای فارسی را درست بیان کند.
دانلود رایگان
نظر شما در مورد دانلود رمان کلاغ زاده چیست؟
لطفا با گذاشتن دیدگاه نظرات خود را به اشتراک بگذارید.